تصمیم گرفتم آنچه که امروز ممکن است کسی دیگر را از تجربه کردن بی نیاز کند اینجا بنویسم خیلی از چیزهایی که امروز به آن می رسم ممکنه امروز درنظردیگران یا درآینده از نظرخودم درست نباشد اما من می آموزم و می نویسم و به خودم و دیگران فرصت یادگیری می دهم

دخترکوچولوی همسایه اومد درخونه رو زد باز کردم بامعصومیت خاص خودش گفت: دختر داری؟

فکر کردم مامانش فرستادتش چیزی لازم داره  دیدم دوباره تکرار کرد دختر داری؟ گفتم ندارم عزیزم اگه صبرکنی بعدا برات میارم گفت دخترات کجان ؟

خونه همسایه بعدی رو نشونش دادم که دختر داشتن و گفتم عزیزم برو اینجا در بزن اینا دختر دارن

برگشت خونه شون صداش می اومد که به مامانش می گفت:مامان اینا دختر ندارن

از دخترخاله ات خوشت نمیاد؟   ارتباطتوباهاش کم کن

باهمسایه بغلی  مشکلی داشتی؟   ارتباطتو قطع کن

بادوستت مشکلی داری؟ دیگه نرو خونه شون

آنقدر که ما حذف کردن رو یاد گرفتیم مصالحه و سازش رو یاد نگرفتیم

خدایی نکرده اگه فردا با همسرت مشکلی داشتی بازم میخوای حذفش کنی؟

بعضی وقتا حذف کردن بعضی آدما برامون خیلی گرون تموم میشه 

یاد بگیریم بجز حذف کردن راه دیگری برای زیستن با دیگران پیدا کنیم

مهرباني را اگر قسمت كنيم

من يقين دارم به ماه هم مي رسد

آدمي گر ايستد بر بام عشق

دستهايش تا خدا هم مي رسد

بعضی تجربه های ناب انسانی بین همه انسان ها مشترکند.

همه شما از تماشای چهره عزیزانتان درحالیکه خوابند لذت می برید.

تجربه لبخندوسپس بوسه مادری برپیشانی کودکش در حالیکه او معصومانه خوابیده یک تجربه مشترک درهمه فرهنگ هاست

فقط یک زن معنی احساس زنی دیگر را می فهمد چه احساس مثبت چه منفی

من یک زنم  پیش آمده که بدجنس شده ام و به خودم نهیب زده ام  و بعد دوباره توبه می کنم و بازهم روزگار بازی های جدیدی پیش پایم قرار می دهد

وقتی خدانخواست من بچه دارشوم و جاری کوچیکه حامله شدصبح تاظهرگریه کردم و بعد با غیض به همسری گفتم میخواهم بامشت بزنم توی شکمش  اما بعد همسری نصیحتم کرد و من برای جاری کوچیکه آرزوی سلامتی کردم و از خدا سپاسگذار شدم برداده و نداده اش که داده اش نعمت و نداده اش حکمت است.

خدایا لحظه ای مرابه خودم وا مگذار

بعضی وقتا بهترین راه خوشبختی اینه که بدون توجه به کوه عظیم مشکلات زندگی الکی خوش باشی

بعضی وقتا ازتعجب میخوای شاخ دربیاری وقتی این مخلوقی که جنسش مرداست از حروف و کلمات مشترک استفاده می کند اما بازبانی بیگانه سخن می گوید که مغزت درد می گیرد بس که فشارمیاری تابفهمی چی میگه اما هی سوئ تفاهم پشت سوئ تفاهم و بعدش دعوا شروع می شود بین دو انسانی که حرف هم را نمی فهمند.........

یکی ازعوامل نازایی درزنان و مردان استرس می باشد

پس اگر نمی خواهیداجاقتان کور باشد کمتر به همسرتان استرس وارد کنید

البته ناگفته نماند که بازتاب این استرس به خودتان باز خواهد گشت

راهکارسیاسی

:لازم شد دولت هایی که قصد افزایش جمعیت دارند به جنگ باغول استرس بشتابند

بیشترین زمان باهم بودن صرف جروبحث درمورد آنها میشه خیلی اعصاب خردکنی داره لحظه های عمر ماست

که می تواندخوش باشداماتلخش می کنندایکاش اینها نبودند بعضی وقتا دلت میخوادسربه تنشون نباشه هرکدومشون باشه فرقی نمیکنه کم کم بحث و جدل شروع میشه اولین دعوای زن وشوهر مربوط به فامیلشونه بعضی وقتا به خاطردخترخاله ای که اگه از دورمی دیدیمش راهمونوکج می کنیم تامجبورنشیم باهاش سلام علیک کنیم باشریک زندگیمون به بحث می نشینیم و افکارمونودرگیر می کنیم  همین درگیری عامل استرس میشه مرتب نشخوار ذهنی می کنیم هروقت یادمون میاد می کوبیم توسرش البته زورمون فقط به شوهربدبخت میرسه که از بخت بدهمیشه در دسترسمونه

امروز من فهمیدم راز توانگری درزندگی زناشویی این است که هیچ وقت همسرمان را به خاطر گناه اعضای خانواده اش تنبیه نکنیم و اجازه ندهیم روابط میان ما و آنها در روابط شخصی ما باهمسرمان تاثیرگزارباشد

انسان بسته مشخصی از انرژی هست اینو من نمیگم یونگ میگه اصل اول قانون ترمودینامیک در مورد شخصیت آدما هم صدق میکنه وقتی انرژیمونو یه جایی صرف یک چیزی کردیم یه جای دیگه از یه چیز دیگه که دوست داشتیم وقت صرفش کنیم مجبوریم صرف نظر کنیم انرژی روانی به وجودنمی آید وازبین نیز نمی رود بلکه از صورتی به صورت دیگرتبدیل می شود

پس عمرمحدودتان را صرف چیزی کنیدکه به آن عشق می ورزید نه آنچه که خاطرتان را مکدرمی کند

آشنایی با یه آدم جدید کلی شوروهیجان باخودش داره  اما زندگی با اون آدم اگه خلع سلاح از مهارتهاوآمادگی های لازم باشیم خیلی وقتا ممکنه به اندازه روزهای اول آشنایی پرشوروهیجان نباشه

ما در فرهنگمون بعضی چیزا رو فقط شخصا تجربه می کنیم به دست میاریم استفاده می کنیم موفق می شویم گاهی فراموشش می کنیم و دوباره به بن بست می رسیم دوباره تجربه می کنیم و موفق می شویم اگرخیلی دوراندیش و سخاوتمندباشیم به فرزندانمان انتقالش می دهیم و بعدش با مرگمون اون همه تجربه های ناب فوتوتو...........پیش به آغوش خاک

سال87بود.داشتم باکسی به قصدازدواج آشنا می شدم می دانستم خیلی ها خیلی چیزا می دونن که من نمی دونم داشتم در رشته مشاوره ازدانشگاه هرمزگان فارغ التحصیل می شدم فرصت راغنیمت شمردم و بایک تیر دونشان زدم :یک تحقیق کیفی انجام دادم یک سال پای زنانی که می دانستم توشه ای در زندگی دارند نشستم و اندوخته هایشان را قبل از اینکه به آغوش خاک برسد به رشته تحریر درآوردم و پایان نامه ام آماده شد و خودم نیز مجهز شهریور87پایان نامه راتحویل دادم و آبان87ازدواج کردم اما.............

که عشق آسان نموداول ولی افتاد مشکلها

چیزهایی که آموخته بودم بعضی جاها جواب داد اما کافی نبود خدایا این دیگر کیست؟آیا این مرد به زبان خارجی سخن می گوید یا ترکی یا.......خدایا آیا من زبان مشترکمان رافراموش کرده ام یا او به زبانی جدید سخن می گوید؟